آنفولانزای هورمونی

 

هشت ، هشت ، هشتادو هشت.
دیداری که مدتها در انتظارش بودیم از دست رفت. البته به طور موقت تا وقتش برسد. کلی برایش برنامه ریزی کرده بودیم.بلیط قطارمان بدون مهر تائید بازرسی، خاطره شد.
پنج سال پیش به هنگام خداحافظی از دانشگاه با دوستان قرار و مدار امروز را گذاشته بودیم. البته اون روزها نمی دانستیم که مصادف با میلاد امام رضا هم می شود.
خب ، آنفولانزا هم می تواند مانع تجدید دیدارها شود. بیماری که این روزها بدجور همه گیر شده. شاید روزی از همین روزها فرصت دوباره دیدار میسر شود.

امشب
دریاها سیاه اند
باد زمزمه گر سیاه است
پرنده و گیلاس ها سیاه اند
دل من روشن است
تو خواهی آمد.*

*شمس لنگرودی

دعای باران

 

برباغ ِ ما ببار!

 

بر باغ ما که خنده ی خاکستر است و خون
باغ ِ درخت مردان،
                   
این باغ ِ باژگون.

 

ما در میان ِ زخم و شب وشعله زیستیم
در تور ِ تشنگی و تباهی
بانظم ِ واژه های پریشان گریستیم.

 

در عصر ِ زمهریری ِ ظلمت،
عصری که شاخ ِ نسترن، آنجا،
گر بی اجازه برشکفد، طرح ِ توطئه ست
عصر ِ دروغ های ِ مقدس
عصری که مرغ ِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغ درایان
                      
می خواهند
در قاب و در قفس.

 

برباغ ِ ما ببار!
بر داغ ِما ببار!*

 

* دکتر شفیعی کدکنی

 

تک و تنها به تو می اندیشم

 

امشب برای بار دوم فیلم"شب های روشن" رو گرفتم.بار اول دوستی ازم قرض گرفت و یادش رفت امانت بوده.

امشب دلم گرفته بود.باید این پست رو می گذاشتم.

شرمنده فاطمه ام به خاطر خلف وعده ام.
خیلی زیاد.

پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم


ابرِآبی باز می نویسد. عاشقانه تر. این بار دل نوشته هایش در فراق از همسرش است.الپر 26 روز است بی گناه گرفتار دیوارهای سرد وسیمانی اوین است. فاطمه محکم و استوار وعاشق چشم به راهش است.

روزگاری دور و نزدیک در پرسه‌های اینترنتی خود به صفحه‌یی در اینترنت برمی‌خوردیم که در بالای صفحه‌ی آن نوشته شده بود «پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم». علی پیرحسینلو از دوستان قدیمی‌مان در وبلاگ‌ستان پارسی نویسنده‌ی این صفحه بود که مانند بسیاری از ما اندیشه‌ها و تفکرات خود را در وبلاگ‌اش بدون پرده‌پوشی و با شجاعت می‌نوشت.
پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم؛ علی پیرحسینلو مجرم نیست، جای او زندان نیست، بازداشت و زندانی کردن او و بازداشت دیگر دوستان‌مان که اکنون ماه‌ها است در زندان‌اند و زیر فشارهای نامتعارف و غیرقانونی و غیر انسانی، بازداشت همه‌ی ما وبلاگ‌نویسان ایرانی است.
*

* بخشی از نامه وبلاگ نویسان برای آزادی علی پیرحسینلو

 

برگ ریزان

.
 و ماه
دهان زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل می کند*...

 

 دلتنگی بسیار زیاد برای دوست بامعرفتم و بغضی فروخورده در همراهی بادوست آزاده ام در یک جمعه برگ ریز!


*گروس عبدالملکیان

باز هم خدا، جان جانان!


توی این یک ساعت مثل اسفند روی آتیش بودم. هی زمزمه  خدا! خدا! خدا! 

خدایا چقدر محتاج توام
وقتی فصل اشک سر می رسد

واینبار اشک ذوق است.اشک شادمانی.اشک شکر از معبودمان! فاطمه عزیزم سربلند بیرون آمد.شکر.شکر.شکر!
حالا دست هایمان را بلندتر می بریم و باز جانان مان را می خواهیم برای آزادی همسفر فاطمه!

فاطمه ام!  خواهرو رفیق زندگیم! آزادیت مبارک. تبریک به پدرومادربزرگوارت که مدام شب را برای دیدنت روز کردندو صبوری کردند.

به پاخیز ای آزاده!

 

۱۰ روز است که فاطمه ستوده و علی پیرحسینلو دربندند. آدم حسرت می خورد چرا باید دو جوان نخبه، فعال، مومن ، موفق  و اهل قلم بدون هیچ جرمی در زندانی نامشخص گرفتار باشند؟! بله،هنوز وضعیت شان مشخص نیست.در این مدت تماس خیلی کوتاهی با خانواده هایشان داشتند.فاطمه وضعیت جسمانی نامساعدی داشته و زیرسرم رفته. دردآور است.خشمگین می شوم. ولی می دانم و یقین دارم که با سربلندی و با افتخار از این آزمایش سخت بیرون خواهند آمد.برای همه آزادی خواهان دربند دعا کنیم. از دوستداران حق ، آزادی و عدالت و همراهان همیشه سبز می خواهم که ساکت ننشینند و اعتراض خود به دستگیری ها را بازتاب دهند!

اندکی صبر، سحر نزدیک است!


کنار باور سبز صنوبرها
میان شمعدانی ها و شبدرها
جهان در لحظه ای زیباست
اگر این ظلمت و زنگار
که می بندد ره دیدار،
                      بگذارد.

مهر، مهر عزیزوبزرگ بدون حضورت برایم بی معناست. خوابت را که می بینم بی قرار می شوم گنگیشک.(دلم می خواد اس ام اس بزنم و حتی در جوابش حرف بد بزنی.باورت نمی شود که چقدر دلم مچاله شده).

 گنگیشکان عاشق! چه روزی منتظر آمدنتان باشیم؟!

 

«توکلت علی الحی الذی لایموت...» !

 

چکه
چکه چکه
بر سینه ی پنجره
پنجه می کشید
ماه
و فرو می ریخت
بی آنکه ریخته باشد.*


از وقتی که برده اند تان (چه بگویم خب؟! بازداشت تان کردند؟!مگر جرم تان چه بود؟!)، پاییز هم بی قراری کرد. زودتر آمده.

یک ریز باران می بارد.

 

 پ.ن. دوستان وبلاگ نویسی که مایلند اسم وبلاگ خود را در لیست امضاکنندگان برای آزادی الپر و همسرش ثبت کنند می‌توانند در اینجا امضا و نام وبلاگ خود را بگذارند.

 

*کیکاووس یاکیده

 

 

فاطمه جان نگرانم.همه نگرانند.سارا، مرجان، آیدا.تاب گریه های مامان را ندارم.جز دعا چه کاری از دست من بر می آید، تو بگو ؟!

امیدتازه

 

خیلی خوشحالم. در اولین سال پسرک قبول شد. انگار خبر امشب نوری بود در تاریکی.بعد از این همه وقت ناراحتی و خشم فروریخته در دل. مبارکت باشد نابغه کوچولوی خانجون!

نماز جمعه ...!

 

سنگی که تو مشتمه،
داره پیشونی پاسبونا رُ
شیشه های بانکا رُ
کلاه خود سربازا رو تانکا رُ خواب می بینه!

 

سنگی که تو مشتمه،
سپر پلیس ضد شورشُ
تلق روی چشماشُ
شوفرای ماشینای آب پاشُ خواب می بینه!

سنگی تو مشتمه خواب یه شورش می بینه!
خواب رو به رو شدن با صدتا ارتش می بینه!

 سنگی که تو مشتمه،
داره انگشتای روی ماشه رُ
گازای اشک آورُ
باطومای برقی شکسته رُ خواب می بینه!

 سنگی که تو مشتمه،
آینه کاریای کاخ ظالمُ
عینک دیکتاتورُ
درای بسته ی زندون پرُ خواب می بینه!

سنگی که تو مشتمه خواب رهایی می بینه!
خواب روزای قشنگ هم صدایی می بینه!*

 *یغما گلرویی

 

امروز همراه خیلی از جنبش سبزی ها پشت درهای بسته دانشگاه تهران ماندیم .در زیر آفتاب سوزان. در هوای داغ بی سابقه تهران. بارها تاکید کردند که اتصال ندارید.نمازتان درست نیست اما درها را باز نکردند.با گاز اشک آور و باطوم پذیرایی شدیم.حرمت نماز جمعه را هم نگه نداشتند!

مرتبط با امروز:
-موسوی در نمازجمعه(آق بهمن)
-دستگیری شادی صدر
-هاشمی رفسنجانی و سیاست حکمت(ملکوت)
-نمازجمعه ای که رفتیم(تلخ مثل عسل)

 

ماهی ماه

 

ماهی ماه
چه به ناز
در گهواره ی پگاه
تاب
می خورد
راز فاش چشم انداز " کاش "
که " کاش " همیشه
همین تو بودی
تو !
یافته ی نو !
که پرتو خورشید و تافته ی گیسوت ، همبافته ی همند !*

 

*محمد حقوقی

 

فاطمه کامنت گذاشت که محمد حقوقی هم پرواز کرد.همیشه در یادم می ماند حتی اگر ماهی ماه نباشد.

 

...

 

این را از دیشب می خوام بنویسم. برای تو .برای تو که اینجا را می خوانی .برای تو که در تمام لحظه ها حضور داری.برای تو که منو قبول داری. برای تو که تمام شرایط منو درک می کنی.برای تو که مدتی ست تغییر کردی. برای تو. دیشب گریستم. با "عادت" شادمهر. وقتی دلتنگت میشوم شادمهر مرهمم می شود. چرا پس مفهوم "user busy!" را نمی فهمم؟!

چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟!

 

این روزها: رای های گم شده- دروغ-رسانه ملی-انفجار-راهپیمایی آرام-شورای نگهبان- اخبار ساختگی-باتوم-بیگانگان-سنگ- لباس شخصی-گاز اشک اور-خون-خودی-لبنانی-ندا و ندا و ندا.داغونم کرد نگاهش! 

آواز باد و باران

 

عشق، زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در "دوست" می بیند و می یابد.
عشق، همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر.
از عشق ، هرچه بیشتر می نوشیم سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هرچه بیشتر ، تشنه تر.
عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر.
عشق ، گاه جابه جا می شود و گاه سرد می شود و گاه می سوزاند، اما دوست داشتن از جای خویش ، از کنار دوست خویش برنمی خیزد، سرد نمی شود که داغ نیست، نمی سوزاند که سوزاننده نیست.
آری، باشی و زندگی کنی...
که دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز، خود را تا سطح بلندترین قله عشق های بلند ، پایین نخواهم آورد.*

 

روز عجیبی بود. صبح در تکاپو و تلاش و خرید. عصر همراه با غرش آسمان پر از تلاطم درونی و اضطراب. و حالا شبی آرام و پر امید.

 

* دکتر شریعتی

 

گام های نخستین

 

 اول شما را نادیده می گیرند بعد به شما می خندند بعد با شما می جنگند و سپس شما پیروزید !*

 

*گاندی

به تغییر امیدواریم

 

سایت کلمه تاکید می کند تنها تجمع حامیان میرحسین موسوی امروز ساعت چهار در میدان توپخانه به انجام خواهد رسید و هیچ تجمعی در نقاط دیگر مورد تایید نیست.

آشفته بازار

 

بی ربط باامروز: این متن وبلاگی برام جالب بود:

از سوسک می ترسیم .........از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم.
از عنکبوت می ترسیم ........... از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمی ترسیم.
از خوب سرخ نشدن قرمه سبزی می ترسیم .......... سرخ شدن آدما از خجالت نمی ترسیم.
از سرما خوردگی می ترسیم ........... از سرخورده کردن دوستامون نمی ترسیم.
از شکستن لیوان می ترسیم ...................... از شکستن دل آدما نمی ترسیم.
از اینکه بهمون خیانت کنند می ترسیم ........... از خیانت به دیگران نمی ترسیم.


باربط باامروز :به تمام خانوم ها به خصوص مامان های ایرانی خوب و مهربون روزشون رو تبریک میگم.تبریک دوجانبه به مامان گل خودم که سالگرد ازدواجشون هم هست! همیشه شاد و سلامت ببینیمشون.

 

اتحاد همه جانبه

 

متن بیانیه‌ی میرحسین موسوی:
ملت شریف ایران
نتایجی که برای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اعلام شد بهت‌آور است، مردمی که در صف‌های طولانی اخذ رای شاهد ترکیب آرا بودند و خود می‌دانند که به چه کسی رای داده‌اند با حیرت تمام به شعبده‌بازی دست اندرکاران انتخابات و صدا و سیما نگاه می‌کنند. آنان اینک بیش از همیشه به دنبال آن هستند که بدانند چگونه و توسط چه کسانی و مقاماتی طرح این بازی بزرگ ریخته شده است. اینجانب ضمن اعتراض شدید به روند موجود و تخلفات آشکار و فراوان روز انتخابات هشدار می‌دهم که تسلیم این صحنه‌آرایی خطرناک نخواهم شد. نتیجه آنچه که از عملکرد متصدیان بی امانت دیده‌ایم و می‌بینیم جز تزلزل ارکان نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و حاکمیت دروغ و استبداد نیست. اینجانب طبق وظیفه شرعی و ملی خویش به افشای رازهای پشت سر این روند پرمخاطره خواهم پرداخت و آثار نابودکننده آن را بر سرنوشت کشور توضیح خواهم داد و ترس آن دارم که ادامه وضع موجود همه نیروهای موثر در نظام را به توجیه‌گرانی دروغگو در مقابل مردم تبدیل کند و دنیا و آخرت آنان را در معرض لطمه‌های جبران ناپذیر قرار دهد.

به مسوولان توصیه می‌کنم بیش از آن که دیر شود این روند را فورا متوقف کنند و همگی به خط قانون و امانتداری از آرای ملت بازگردند و بدانند که خروج از عدالت مشروعیت‌زداست. آنان بیش از هر کس دیگر از این حقیقت باخبرند که در این کشور انقلابی بزرگ و اسلامی صورت گرفته است. کمترین پیام انقلاب ما این است که مردم آگاه‌اند و در برابر کسانی که با تقلب روی کار بیایند تمکین نخواهند کرد.

اینجانب از همین فرصت استفاده می‌کنم و ضمن تشکر از عواطف ملت بزرگوار ایران به آنان تذکر می‌دهم که ایران این موجود آسمانی متعلق به آنان است و نه متقلبان، این آنان هستند که باید با هوشیاری خود از آن حفاظت کنند. خائنین به آراء مردم ابایی از آن ندارند که این خانه پارسایان به آتش کشیده شود. ما موج عقلانیت سبز خود را که برگرفته از تعالیم دینی و علایق ملت ما به اهل بیت پیامبر(ص) است با تمامی شور ادامه می‌ءدهیم و با شورش دروغ که در کشور طغیان کرده و چهره آن را آلوده است مبارزه می‌کنیم، اما اجازه نخواهیم داد که حرکات ما شکل کور به خود بگیرد.

جا دارد از یکایک شهروندانی که برای رساندن این پیام سبز هر کدام ستادی بودند و تمامی ستادهای مردمی و رسمی که در انتخابات فعالیت می‌کردند سپاسگذاری کنم و تاکید نمایم که تا رسیدن به نتیجه‌ای که کشور ما لایق آن است همچنان به حضور و تلاش آنان نیاز است.
و ما لنا الا نتوکل علی الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن علی ما اذیتمونا و علی الله فلیتوکل المتوکلون

متن بیانیه مهدی کروبی

ملت شریف ایران

۲۲ خرداد ماه که از حیث مشارکت کم سابقه شما مردم عزیز می توانست جشنواره بزرگ جمهوریت در نظام امام خمینی (ره) باشد به سوگواری تبدیل شد،‌ و در سوگواری جز مرثیه چه می توان خواند،‌ مرثیه ای برای اعتبار و آبروی رای فردی که به عشق و ایمان برای تغییر اوضاع کشور به صحنه آمدند و چنین تخلف در امانت دیدند. نتایج اعلام شده برای انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری چنان مضحک و شگفت است که در بیان و بیانیه نمی آید و باید فکر دیگری کرد. این شیوه رای گیری و شمارش آرا یادآور شمارش آرا مرحوم مدرس است که حتی از شمارش رایی که آن مرحوم به خویش داده بود دریغ کردند و تکرار دروغ پردازی های تلویزیونی یادآور آمارهای منتشر شده در مناظره هاست. شگفتا که مشارکت ملت به ابزار تحکیم دولت تبدیل شد، و از دموکراسی به سوء استفاده از مشارکت ملت بسنده شد. بدیهی است که نتایج و نهاد برآمده از چنین شمارش آرایی فاقد مشروعیت است و مورد قبول اینجانب نیست. من به پیشگاه ملت شکایت می برم و دستان همه رای دهندگان به خصوص دانشجویان، ‌روشنفکران، ‌زنان، محرومین و افراد مورد تبعیض اعم از دگر اندیشان،‌ اقلیت های حقوقی و مذهبی، ‌دراویش، ‌اهل حق را می بوسم و حتما در مقابل این مهندسی و تنظیم ناشیانه رای ملت سکوت نخواهم کرد و به عنوان فردی مستقل در چارچوب فکری و سیاسی خاص خود و بر اساس مواضع و بیانیه هایی که منتشر کرده ام در صحنه خواهم ماند و گزارش اقدامات خود را در بیانیه های بعدی به اطلاع ملت بزرگ ایران خواهم رساند . این تازه اول داستان است.

مهدی کروبی

 

مرتبط: بيانيه بسيار مهم ميرحسين موسوي خطاب به مراجع عظام

شما خود رسانه باشید! حالا که تمام مسیرها بسته شده!

 

رای سبزم

سبزِسبز

 

 

ممنون مرد اخلاق! بی نظیر بود و کوبنده.

نیمی از جمعیت ایرانیم

 

هر دختر ایرانی با هر مرام و مسلک و دین و مذهب و قومیت ،دختری از نسل فیروزه ای است و هدف مشترک ما پیگیری مطالبات عمومی دختران ایران در سطح جامعه و حاکمیت است.*

 

*قسمتی از مرامنامه  نسل پیروز، نسل فیروزه ای ( ستاد مهندس موسوی)

همین که گفتم


این روزها که می گذرد
                              شادم
این روزها که می گذرد
                              شادم
                                     که می گذرد
                                                  این روزها 

                 شادم
                       که می گذرد...

 

رنگ و کاغذ و همهمه*


خب روز اولی کمی سخت بود.پاهامو از شدت درد نمیتونم راست کنم.کمرم تیر میکشه. دستهامو که می شورم می سوزه. با تمام این اوصاف خوش گذشت. وولیدن در بین کتابها با نبودن برق در غرفه. بوییدن کاغذهای نو وتر وتازه. دیدن  و لمس اون همه جلدهای رنگ وارنگ. بودن در کنار سه تا دختر پرجنب و جوش و زرنگ. غش و ریسه رفتن بعد از خوندن اونهمه تیترهای بانمک...
  همه اینها باعث شد گذشت زمان رو نفهمم.انشاا...امسال بالاخره بعد از شاید ۱۰سال پای ثابت نمایشگاه کتاب خواهم بود!



*خداوکیلی تیتر رو داشتین؟!

عصر دلپذیر

ممنون ذوب آهن نایب قهرمان دوست داشتنی. حسابی حالم رو جا آوردی.کیفم کوک شد عصرجمعه ای. (راستی دیدین چه بارانی هم آمد؟! )چقدر بابت گل دوم خوشی کردم.حقتان بود با دویارکمتر.هرچند فولاد هم مستحق بالا رفتن از این مرحله بود ولی خوب حالشونو جا آوردین.مرحبا! با تمام احترامی که برایتان قائلم ولی بدانید و آگاه باشید که قهرمان جام حذفی هم نخواهید بود. قهرمان مشخص است!

کشمکش هورمونی


امان از این جمعه ها.
 همیشه عصرهایش دل گرفته بودم اما امروز از همون سحرگاهش با بغض بلند شدم.اردیبهشت عزیز آمده ولی من هیچ ذوق و شوق اردیبهشتی ندارم.هوای امروزم هم که آفتابیست ومعلومه بارون های قشنگ این چند روز کار خودش رو کرده و آسمون دیگه دل گرفته نیست. پس...
می خوام امروز رو غر بزنم. گلایه کنم. اشک بریزم .شاید بهتر شم.بهتر بشم میام میگم که تو هفته پیش چقدر دویدم .چقدر پر از هیجان برای یافتن کار بودم.چقدر توی بارون تنهایی قدم زدم و این قطره های نرم بارون روی لباسم می نشست وحظ می کردم.هفته پیش عالی بود ولی...
امروز غرزدنم آمده!

شکوفه نارنج

این دو تا شکوفه توی باغچه خونمون فقط از رگبارهای بهاری جان سالم به در بردن. کلی دوسشون دارم.

 

ای پرنده مهاجر...

چند روزیست میخوام بنویسم.گفتم اگه الان هم ننویسم این بغض لعنتی توی گلویم می ترکد.
شاید به خاطر سپری شدن دوران طلایی عشق باشد. شاید به خاطر تنهاماندنم است. زینب هفت شب است در مدینه است و من اینجا.(شایدم امروز مکه رفته باشند).شاید برای خوشی زیادی باشد که امروز داشته ام. صبح بعد از سال ۷۹ برای بار دوم با فاطمه شروع کردیم به ورزش کردن.یعنی خودمونو مجبور کردیم بریم ورزش.بدنسازی.روز اول بود و کوفتگی بدنمون.شادم که باز بیشتر فاطمه رو می بینم. بعد از چند وقت امروز کلی خندیدیم. دختر عموهایم مجردی  به همراه عمه جان اومده بودن دیدن عموجانشان که بابای بنده باشد و زن عمو و دختر عموهایشان.خیالشونو راحت کردیم که محال است سر نهاری دست ازسرشان برداریم و خلاصه به خانه هایشان زنگ زدند که بچه هایشان منتظرشان نمانند.روز خوبی بود در کنارشان. از گذشته ها گفتیم.از خاطرات خواستگاری مامان و بابا گفتند و خندیدیم. از ماجراهای عروسی هایشان و شیطنت های خواهرجانمان حرف زدند و خوشی کردیم. از دغدغه های زندگی الان گفتیم و ...مدتها بود اینجوری کنار هم جمع نشده بودیم.
هرچه بود این بغض رفت پی کارش.سبک شدم.

آش پشت پا