بدون گذشتم ازت.

نیا
گلایه نکن
از آن زمان ها هم هیچ نگو
که گذشت
می آید.

اکنون
بگو، بمان
اکنون...*

حالا بعد از بعض ظهر که با اشک گرمی روی گونه ام ارام شد، بعد از آتش گرفتن دلم وقتی samsam آه کشید و رفت،بعد از نالیدن در سکوت تو مترو اینجا راحت راحت شدم .هرچند که هی و هی وبلاگ خوندم و حکم دیدم و آهیده شدم و رضا صادقی خوند که " به تو مدیونم ". خب وقتشه که به استقبال اردیبهشت مهربونم برم.دیگه بسه ناله!!!


*کیکاووس یاکیده

...

 

هوای ابری بهاری صبح و نزدیک شدن اردیبهشت عزیز  داره میگه که:

دل بی جمال جانان میل جهان ندارد.

رنج می کشم بسیار....

 

وقتی که خودم را به اندازه ی کافی دوست داشتم،
آموختم به جای آن که با به دنبال کشیدن رنجش های زندگی قلبم را گرانبار کنم فقط هنگامی که رنجشی پیش می آید غمگین شوم.*

*خواندن کتاب" وقتی که خودم را به اندازه ی کافی دوست داشتم" را به همه پیشنهاد می کنم.

 

عید اومد، بهار اومد

بالاخره جایی باید ثبت کنم که این عید ، عیدی بی نظیر  و غیرمنتظره بود برایم.

روز اول عید را در کنار خانواده دوست داشتنی ام بودم .در کنار سبزه و ماهی های قرمزم. اولین سالی هست که هر چه کردم دستم به چیدن سفره هفت سین نرفت. چهار روز بعد در کنارسواحل کاسپین بودم با همراهانی خوب و خوش گذرون.کلی بادبادک بازی و تاب سواری کردم.دوتا فیلم قدیمی دیدم.آواتار پر از هیجان بود برایم.هفته پیش  هم صبح ها در هوای بهاری بارونی گرم تهران در شهری آرام به  سرکار رفتم و عصرها  به گشت و گذار. یه عالمه کتاب و کادو خریدم.اولین سالی بود که به کوچکتراز خودم عیدی دادم. بالاخره کاخ گلستان رفتم.هر چند که ایام عید مناسب موزه رفتن نیست. دو شب آشپزی کردم.فقط سه جا عیددیدنی رفتم.چون بزرگ خانواده هستند. به دنیا اومدن آیلین کوچولو جشن گرفته شد.امروز هم مطمئنا آش رشته را تا عصر خواهیم خورد و این چنین تولد عید ما به پایان خواهد رسید.

پس نوشت: خب خدا رو شکر توی این سیزده روز به طور غیر منتظره ای اتفاقات خوب پیش اومد.مثلا همین امروز به جای رفتن به کوه و دشت و صحرا رفتیم عید دیدنی .بعدشم رفتیم امامزاده صالح. قبلش البته به چندتا از درخت ها روبان زدم.  الانم که ساعت ده شب هست می خوام برم دوباره آش رشته بخورم.چه حالی داد این عید به من.

گنگم.

 

امروز غم انگیز،دل انگیز،حرص برانگیز، خنده انگیز،خشم انگیز،شاد انگیز و در کل هیجان انگیزترین روز بهار۸۹ ام است.

فرشته کوچک

 

برای آیلین کوچولو که جان جانان او را در بهار سبز به زمین فرستاده است.

 

تولد هر کودک، نشان آن است که:

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است.

...

 

میان ماه من تا ماه گردون

                                 تفاوت از زمین تا آسمان است.

دوباره باران ...


هوا محشر بود.با وجوداینکه هوا بس ناجوانمردانه دونفره بود،ولی من تنها زیر باران رفتم .موش آب کشیده شدم. یه عالمه کتاب خریدم .

چقدر خوب که خدا با من است.


دوباره باران می بارد
دوباره بر جان می بارد
دوباره برگی به روی برکه می افتد
و حلقه حلقه خیال رویی می روید
دوباره یک شاخه با شکوفه کنار جاده می خواند
شکوفه ی سیب
شکوفه ی حوا
چه حس پنهانی دارم
نمی توانم بگویم آن را
خودش خودش را می گوید
دوباره پنهان می بارد
دوباره باران دوباره باران می بارد
*


* عمران صلاحی


عیدانه

به نام او ، همان که من را آفرید

پروردگارا
امسال می خواهم کوله بارم را ببندم
شاید این فرصت آخرم باشد تا به مقصد برسم
بشناسم تو را و بفهمم که یک عمر چه غافل بودم
می خواهم آسان بروم، سبک بال بزنم
می خواهم کاری کنم که رضایتت باشد
در دعاهای سحر
در مناجات خدایی شدن
                          مرا هرگز از یاد مبر
ای بزرگ ترین هستی
من جا مانده ام که محتاج نگاهت هستم
باشد که با نگاهی
عمر و سال ام را بسازی
                         خدایا عاشقت هستم
                                                         مرا دوست بدار