توی این یک ساعت مثل اسفند روی آتیش بودم. هی زمزمه  خدا! خدا! خدا! 

خدایا چقدر محتاج توام
وقتی فصل اشک سر می رسد

واینبار اشک ذوق است.اشک شادمانی.اشک شکر از معبودمان! فاطمه عزیزم سربلند بیرون آمد.شکر.شکر.شکر!
حالا دست هایمان را بلندتر می بریم و باز جانان مان را می خواهیم برای آزادی همسفر فاطمه!

فاطمه ام!  خواهرو رفیق زندگیم! آزادیت مبارک. تبریک به پدرومادربزرگوارت که مدام شب را برای دیدنت روز کردندو صبوری کردند.