بعد از یک هفته دلگیر ،جمعه خوبی داشتم. رفتیم درکه با زینب، مریم و مطی عزیزم. اول اولش  کلی زینب رو معطل کردیم دم مترو .به جای ۷ ،۷.۲۰ رسیدیم.بعد  توی اتوبوس هی حرف ارشد رو وسط کشیدم و هی نگران بودم که نمیرسم بخونم تا زینب اومد دلداریم بده گفتم چقدر حرف کنکور می زنی!!! و با هم ریسه رفتیم. کلی توی ماشین مریم مسخره بازی درآورد .خانم جلسه ای شده بود و ما رو ارشاد می کرد که وقار و متانت داشته باشیم. بعدشم که ۱ ساعت شایدم بیشتر راه رفتیم تا به کافه البرز برسیم.چون view خوبي داشت به گفته زينب. منم تا خود كافه غر غر كردم كه گشنمه. بعد از صبحانه جانانه اي كه خورديم( نيمرو مخصوص با ترشي- كره و عسل و چاي) و خيلي مزه داد  و البته زيارت تعدادي افراد دوجنسي راهي شديم. ضبط صوتمان* تمام طول مسير كه دقيقا 9 ساعت بود بي وقفه كار كرد و شارژش تمومي نداشت. انواع و اقسام آهنگهاي درخواستي و غير درخواستي ، سنتي و مدرن، زيرخاكي و اسقاطي، جواد يساري ، هندي و تركي .هر چي كه فكرشو كنيد. كلي شيطنت كرديم . به خواسته مطي كمي كوهنوردي كرديم( البته صخره نوردي!) مطي جان تمام طول رفت روي كلمه "بريم" كوك شده بود و موقع برگشت روي كلمه"سردمه"! ولي انصافا مريم كلي زحمت كشيد كه اگر نبود من يكي مطي عزيزم رو همون بالا مي ذاشتم و ميومدم.مطي موقع رفت ساكت و آرام بود ولي امان از برگشت كه يخش آب شده بود و يه ريز حرفيد.زينب مدام سرزنشم ميكرد كه زيادي مهربوني مي كنم (حتي گاهي به ضرر مطي دارم عمل مي كنم به جاي سود و منفعتش!) و خلاصه نهار رو توي پلنگ چال خورديم و كلي من يخ زدم و غش و ضعف كردم ولي كلي بيشتر خوش گذشت. موقع برگشت رسواي عالم و آدم شديم و كلي جووني كرديم. مطي فيلمبردارمون شده بود و ما سه تفنگدار در حال تخليه انرژي بوديم. كلي آنتراك هاي يه دقيقه اي به خودمون داديم و سه بار هم  براي چاي و خرما خوردن سكني گزيديم.  خلاصه هر چي بگم كم گفتم كه چقدر روز خوب و فراموش نشدني بود. اميدوارم براي مطي هم خاطره شود چنين روزي كه با خاله و رفقايش بود. موقع برگشت هم از گفته هاي يه آدم نامحترم سوء استفاده كرديم (public) , (okay) و سوژه خنده و نشاطمان شد.  در آخر از همه عزيران كمال تشكر را دارم.

والسلام 

* ضبط صوت= مريم ملقب به منگول (با كسب اجازه از خودم)