مطی و سهم من
امروز مطي نه ساله ي خاله ، كتاب سهم من پري نوش صنيعي رو تموم كرد.(من هنوز نخوندمش و موضوعش رو نمي دونم) عصري با خوشحالي اومد تو اتاق و گفت: تعريف كنم؟! با خنده و شوخي گفتم باشه بگو ببينم چي فهميدي؟!
يه دختر اسمش معصومه اس... قبل از انقلابه ها... برادراش قلدرن... آره ديگه يعني مي زننش خيلي هم...توي يه روز سرد زمستان... دارو خانه ... سعيد... عاشق شده ... بعد از تعطيلي مدرسه از داروخانه مي گذرن آخه مسيرشونه با پروانه...و... و...
تقريبا توي 15 دقيقه به قول خودش كتاب رو خلاصه كرد وبرايم ماجراي كتاب رو تعريف كرد.10 دقيقه صداشو ضبط كردم .خيال مي كرد دارم فيلم مي گيرم . حاشا كردم وادامه داد .من قضيه رو شوخي گرفته بودم ولي انگار يه اتفاقاتي افتاده: مطي داره كم كم بزرگ مي شه و خيلي موضوعات رو مي فهمه ! اينو حالا مي فهمم . بعد از خوندن اولين داستان بلندش .يه كتاب 525 صفحه اي (دقیقا شماره صفحه ها رو می دونست) رو با مخالفت هاي مامانش( می گفت مناسب سن اش نیست وباید کتابهای درسی اش رو بخونه!) خوند و حا لا انگار جدي جدي داره بزرگ مي شه. بايد باور كرد!
تلنگري شد براي من كه بيشتر بدانم تا در آينده شرمنده اش نباشم.